نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان



 

جدال با چهار متفکّر شوروی
نامه سرگشاده ای از سرگئی واویلوف، آ. ن. فرومکین، آ. ف. یوفیه، و ن. ن. سمیونوف (1)

فیزیکدان پرآوازه، آلبرت اینشتین، نه فقط به مناسبت کشفیات علمی خود، بلکه به دلیل توجهی که در سالهای اخیر به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می دهد، شهرتی جهانگیر یافته است. او در رادیوها سخن می راند و در مطبوعات می نگارد. او با بسیاری از سازمانهای عمومی همکاری دارد. در گذشته و امروز بارها بر ضد وحشیگری نازیها فریاد اعتراض سرداده است. او از مدافعان صلح پایدار است، و بارها بر ضد خطر جنگ جدید، و بر ضد نظامی گرایانی که می کوشند دانش امریکا را یکسره زیر کنترل خود قرار دهند، سخن گفته است.
دانشمندان شوروی و مردم شوروی به طور کلی، روح بشر دوستانه ای را که حاکم بر این فعالیتهای دانشمند نامبرده است ارج می نهند، هر چند موضع او همیشه آن طور که باید و شاید منسجم و روشن نیست. با این حال، در بعضی از اظهارنظرهای اخیر اینشتین نکاتی دیده می شود که به گمان ما نه فقط نادرست است، بلکه عملاً برای امر صلح، که این همه مورد علاقه دکتر اینشتین است، زیانبار به نظر می رسد.
ما وظیفه خود می دانیم که این امر را مورد توجه قرار دهیم، زیرا مسئله بسیار مهمی همچون حفظ صلح و نیز مؤثرترین راه دستیابی بدان را باید هر چه بیشتر روشن کرد. از همین دیدگاه است که اندیشه اخیر دکتر اینشتین درباره «حکومت جهانی» را باید مورد بررسی قرار داد.
میان مدافعان رنگارنگ این فکر، گذشته از امپریالیستهای تمام عیار که از این اندیشه همچون پرده ای برای استتار مقاصد توسعه طلبانه خود سود بر می گیرند، گروهی از اندیشه ورزان کشورهای سرمایه داری هم هستند که سخت مجذوب این فکر خوشنما شده اند و به آثار و عوارض ضمنی آن توجهی نشان نمی دهند. این گونه افراد صلح طلب و لیبرال منش بر این باورند که «حکومت جهانی» معجون مؤثری بر ضد همه شیاطین جهان و پاسدار صلح پایدار خواهد بود.
مدافعان «حکومت جهانی» از این استدلال به ظاهر اساسی استفاده می کنند که گویا در این عصر اتم، حاکمیت ملی به صورت عتیقه ای متعلق به زمانهای گذشته در آمده و چنانکه اخیراً شارل اسپاک (2)، نماینده بلژیک، در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: مفهومی «از مد افتاده» و حتی «ارتجاعی» است. بسختی می توان ادعایی را به تصور درآورد که تا بدین حد دور از حقیقت باشد.
قبل از هر چیز باید گفت که فکر «حکومت جهانی» و «ابر دولت» (3). به هیچ روی محصول عصر اتم نیست. این تصورات بسیار کهنسال ترند و به عنوان مثال، در زمان تشکیل «جامعه ملل» نیز تا مدتی بعضی از اذهان را به خود مشغول داشتند.
سپس اینکه، چنین تصوراتی در زمانهای معاصر هیچ گاه مترقی نبوده اند. چنین مضمونهایی معمولاً بازتاب این واقعیت است که انحصارهای سرمایه داری مسلط بر کشورهای بزرگ صنعتی، مرزهای ملی خود را زیاد از حد تنگ می بینند. آنها به بازار جهان ـ گستر، منابع جهان ـ گستر مواد اولیه، و به حوزه های جهان ـ گستر سرمایه گذاری نیازمندند. شرکتهای انحصاری قدرتهای بزرگ، به برکت تسلط بر امور سیاسی و اداری، در موقعیتی هستند که می توانند دستگاه حکومتی را، در مبارزه خود برای دستیابی به مناطق نفوذ و برای نیل به تسلط اقتصادی و سیاسی بر دیگر کشورها، چنان به کار گیرند که در این کشورها هم بتوانند، همچون کشور خاص خود، آزادانه نقش سرور و صاحب اختیار را بازی کنند.
ما بر اساس تجربیات گذشته کشور خودمان، با این امر آشنایی کامل داریم. در زمان حکمروایی تزارها، روسیه با رژیم واپسگری خود، که چاکرانه در خدمت منافع سرمایه بود، با نیروی کار ارزان قیمت خود و با منابع طبیعی فراوانش، لقمه لذیذی برای سرمایه داری بیگانه محسوب می شد.
شرکتهای فرانسوی، انگلیسی، بلژیکی و آلمانی همچون پرندگان شکاری به حساب کشور ما پروار می شدند و چنان منافعی به دست می آوردند که در کشورهای خودشان حتی تصور آن را هم نمی کردند. آنها روسیه تزاری را با وامهامی تحمیلی به سرمایه داری غرب زنجیر کرده بودند. حکومت تزاری با وجوه دریافتی از بانکهای خارجی جنبش انقلابی را با خشونت سرکوب می کرد، مانع پیشرفت دانش و فرهنگ روسیه می شد و به یهودی کشیهای متعدد دست می زد.
انقلاب سوسیالیستی اکتبر زنجیرهای وابستگی اقتصادی و سیاسی کشور ما را به انحصارهای سرمایه داری جهانی از هم درید. حکومت شوروی، کشور ما را برای نخستین بار به صورت دولتی واقعاً آزاد و مستقل درآورد، اقتصاد و تکنولوژی و دانش و فرهنگ سوسیالیستی ما را با چنان سرعتی به پیش راند که تا آن زمان تاریخ نظیرش را ندیده بود؛ و این خطه را به سنگر مطمئنی برای صلح و امنیت بین المللی مبدل ساخت. در جنگ داخلی، در مبارزه بر ضد مداخله گروهی از کشورهای امپریالیستی، و در جنگ بزرگ علیه اشغالگران نازی، مردم ما از استقلال کشور خود دفاع کرده اند.
و اینک مدافعان طرح «ابر دولت جهانی» از ما می خواهند که این استقلال را داوطلبانه از دست بدهیم، آنهم به خاطر نوعی «حکومت جهانی» که در عمل چیزی نیست جز جعبه آینه ای چشم فریب در خدمت سیادت جهانی انحصارهای سرمایه داری.
روشن است که داشتن چنین توقعی از ما اصولاً نامعقول است. و تنها در مورد جماهیر شوروی نیست که چنین توقعی بیجا و بی معنا جلوه می کند. پس از جنگ جهانی دوم، شماری از کشورها توفیق یافتند که از نظام ظلم و بردگی امپریالیستی رهایی یابند. مردم این کشورها اینک در تلاشند تا ضمن ریشه کن کردن مداخله های بیگانه در امور داخلی خود، مبانی استقلال سیاسی و اقتصادیشان را تحکیم بخشند. علاوه بر این، گسترش سریع جنبش استقلال ملی در مستعمرات و کشورهای وابسته، احساس آگاهی ملی را در صدها میلیون نفر از مردمانی که دیگر مایل نیستند در وضع و حال بردگی باقی بمانند، بیدار کرده است.
انحصارهای کشورهای امپریالیستی، که برخی از حوزه های سودآور بهره کشی خود را از دست داده اند و در معرض تهدید از دست دادن حوزه هایی دیگر قرار گرفته اند، تمام کوشش خود را به کار می برند تا ملتهای از بند رسته را از استقلالی که برای آنها، یعنی انحصارها، سخت ملال انگیز و آزار دهنده است محروم سازند و بدین طریق، از آزادی حقیقی کشورهای مستعمره پیشگیری کنند. به همین نیت است که امپریالیستها به انواع روشهای نظامی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی متشبث می گردند. در توافق با چنین زمینه اجتماعی است که نظریه پردازان امپریالیسم می کوشند تا اندیشه اصیل حاکمیت ملی را از اعتبار بیندازند. یکی از همین تمهیدات، پیش کشیدن طرحهای پرداعیه ای برای ایجاد «دولت جهانی» است که گویا مضرات امپریالیسم، جنگ و خصومتهای ملی را برطرف می سازد، قانون و داوری جهانی را بر کرسی می نشاند و غیره.
بدین سان آزمندیهای غارتگرانه نیروهای امپریالیستی، که در تلاش کسب برتری جهانی هستند، زیر پوشش پیشنهادی به ظاهر مترقی عرضه می شود، و توجه بعضی از دانشمندان، نویسندگان و دیگر اندیشه ورزان کشورهای سرمایه داری را به خود جلب می کند.
دکتر اینشتین، در سپتامبر گذشته طی نامه سرگشاده ای خطاب به هیئتهای نمایندگی کشورها در سازمان ملل متحد، طرح جدیدی به منظور محدود ساختن حاکمیت ملی ارائه کرده است، وی توصیه می کند که مجمع عمومی تجدید سازمان یافته، به صورت نوعی پارلمان دایمی جهانی در آید که اختیاراتش بسی بیشتر از اختیارات شورای امنیت باشد ـ شورایی که به گفته اینشتین (که تکرار همان مطالبی است که مدافعان دیپلماسی امریکا هر روزه بر زبان می آورند) به سبب حق وتو عملاً به حالت فلج افتاده است. بر اساس طرح دکتر اینشتین حق تصمیم گیری نهایی باید با مجمع عمومی باشد و اصل اتفاق آرای «قدرتهای بزرگ» باید ملغی گردد.
اینشتین پیشنهاد می کند که نمایندگان سازمان ملل متحد، نه از طرف دولتهایشان، بلکه به وسیله انتخابات مردمی برگزیده شوند. در نخستین نگاه، این پیشنهاد ممکن است مترقی و حتی بنیادین به نظر برسد. در عمل، این پیشنهاد به هیچ وجه وضع کنونی را بهبود نخواهد بخشید.
در نظر خود مجسم کنیم که انتخابات برای یک چنین «پارلمان جهانی» در عمل به چه صورتی در خواهد آمد.
بخش عظیمی از انسانها هنوز در کشورهای مستعمره و وابسته ای به سر می برند که زیر سلطه فرمانداران، نیروهای نظامی و انحصارهای مالی و صنعتی معدودی از قدرتهای امپریالیستی قرار دارند «انتخابات مردمی» در چنین کشورهایی عملاً به منزله انتصاب نمایندگان به وسیله دستگاههای استعماری یا مقامات نظامی خواهد بود. برای یافتن مثال احتیاجی نیست که به جای دوری برویم. فقط کافی است مضحکه همه پرسی اخیر در یونان را به یاد بیاوریم که به وسیله فرمانروایان سلطنت طلب و فاشیست آن، تحت حمایت سرنیزه های انگلیسی، به عمل آمد.
در کشورهایی هم که حق رأی همگانی به طور صوری وجود دارد، وضع از این بهتر نخواهد بود. در کشورهای بورژوآ ـ دمکراتیک، که سرمایه بر آنها حکومت می کند، همین سرمایه به هزار تمهید و دستاویز آرای عمومی و آزادی انتخاب را ملعبه ی دست خود می سازد. اینشتین مطئمناً می داند که در انتخابات اخیر کنگره در ایالات متحده امریکا فقط 39 درصد از کل رأی دهندگان به پای صندوقهای آرا رفتند. وی مطمئناً می داند که میلیونها سیاهپوست در ایالات جنوبی عملاً از حق رأی دادن محرومند، یا اغلب ناچارند برای رهایی از خطر «لینچ» شدن به بدترین دشمنان خود، مانند مرحوم سناتور بیلبو(4)ی واپسگرا و ضد سیاه نمونه، رأی دهند.
مالیات بستن بر حق رأی، تستهای مخصوص و انواع دیگر تمهیدات به کار برده می شود تا میلیونها کارگر مهاجر و کشاورز فقیر از رأی دادن منصرف گردند. در اینجا، ما از خریدن آرا، که روشی بسیار معمول و گسترده است، یا از نقش مطبوعات واپسگرا، که همچون افزاری نیرومند برای اعمال نفوذ بر انبوه مردم مورد استفاده قرار می گیرد و یکپارچه در اختیار صاحبان میلیونر روزنامه هاست، و از بسیاری نکات دیگر سخنی به میان نمی آوریم.
همه اینها نشان می دهد که انتخابات مردمی برای پارلمان جهانی، آنچنان که اینشتین پیشنهاد می کند، در وضع و حال موجود دنیای سرمایه داری، به کجا می انجامد. ترکیب چنین پارلمانی مسلماً بهتر از ترکیب کنونی مجمع عمومی نخواهد بود. این ترکیب به احتمال قوی چیزی نتواند بود جز بازتابی پر اعوجاج از احساسات حقیقی مردم و از تمایلات و امیدواریهای آنها به صلح پایدار.
چنانکه می دانیم، در مجمع عمومی و در کمیته های سازمان ملل متحد، هیئت نمایندگی امریکا ماشین رأی گیری منظمی را در اختیار دارد، زیرا اکثریت عظیم اعضای سازمان ملل به ایالات متحد وابسته اند، و به همین دلیل، ناچارند سیاست خارجی خود را با خواستهای واشینگتن منطبق کنند. برای مثال، تعدادی از کشورهای امریکای لاتین که دارای نظامهای کشاورزی تک محصولی هستند، دست و پا بسته در اختیار بعضی از انحصارهای امریکایی قرار دارند که قیمت محصولات آنها را تعیین می کنند. در چنین وضع و حالی، شگفت انگیز نیست که زیر فشار هیئت نمایندگی ایالات متحده امریکا در مجمع عمومی سازمان ملل، اکثریت مکانیکی خاصی پدید آمده است که به پیروی از دستورهای اربابان واقعی خود رأی می دهد.
مواردی هم هست که دپپلماسی امریکا ترجیح می دهد بعضی تصمیمها را نه از مجرای وزارت امور خارجه خود، بلکه زیر پرچم سازمان ملل به کرسی بنشاند. شاهد امر، کمیته بالکان یا کمیسیونی است، که برای نظارت بر انتخابات در کره ترتیب داده شد. با هدف تبدیل سازمان ملل به شعبه ای از وزارت امور خارجه امریکاست که هیئت نمایندگی این کشور برای تصویب طرح «مجمع کوچک» (5) تلاش می کند، زیرا چنین مجمعی در عمل خواهد توانست جانشین شورای امنیت بشود که، به سبب اصل «اتفاق آرای قدرتهای بزرگ» در حال حاضر مانع مهمی در راه تحقق طرحهای امپریالیستی محسوب می گردد.
پیشنهاد اینشتین نیز در عمل به همین نتیجه خواهد انجامید و بنابراین، نه فقط به تأمین صلح پایدار و همکاریهای بین المللی منجر نخواهد شد، بلکه صرفاً به صورت پرده ای برای پوشاندن تهاجم بر ملتهایی درخواهد آمد که برای کوتاه کردن دست سرمایه خارجی از منابع داخلی خود تلاش می کنند. این پیشنهاد، توسعه طلبی عنان گسیخته امپریالیسم امریکا را گسترش خواهد داد و ملتهایی را که برای حفظ استقلال خود می کوشند از نظر ایدئولوژیکی خلع سلاح خواهد کرد.
بر اثر شوخی تقدیر، اینشتین در عمل مبدل شده است به حامی و مدافع طرحها و آزمندیهای بدترین دشمنان صلح و همکاری بین المللی. وی در این مسیر تا بدانجا پیش رفته است که در نامه سرگشاده خود پیشاپیش اظهار می دارد که اگر اتحاد شوروی از پیوستن به سازمان نوظهور او خودداری کند، دیگر کشورها کاملاً حق خواهند داشت که بدون این کشور به راه خود ادامه دهند، منتها در را باز خواهند گذاشت تا اتحاد شوروی احتمالاً به عنوان عضو یا «ناظر» در آن مشارکت جوید.
در اصل، چنین پیشنهادی با نظریات مدافعان آشکار امپریالیسم امریکا چندان تفاوتی ندارد، هر چند دکتر اینشتین در واقعیت به دور از این مقاصد باشد. جوهر و ماحصل چنین نظریاتی این است که اگر تبدیل سازمان ملل به نوعی سلاح سیاسی برای امریکا، به نوعی پرده استتار برای طرحها و نقشه های امپریالیستی، امکان پذیر نباشد، باید این سازمان را در هم شکست، و به جای آن سازمان «بین المللی» جدیدی، بدون اتحاد شوروری و دمکراسیهای نوین تشکیل داد.
آیا دکتر اینشتین متوجه نیست که چنین نقشه هایی تا چه حد برای امنیت و همکاری بین المللی هلاکت بار است؟
ما گمان می کنیم که دکتر اینشتین به راهی نادرست و خطرناک گام نهاده است: در دنیایی متشکل از نظامهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گوناگون، او به دنبال سراب «دولت جهانی» می دود. البته هیچ دلیلی وجود ندارد که کشورهایی با ساختارهای اقتصادی و اجتماعی متفاوت نتوانند با یکدیگر همکاریهای اقتصادی و سیاسی داشته باشند، مشروط بر آنکه عاقلانه با این تفاوتها مواجه شوند. ولی اینشتین سرپرستی هوس سیاسی خاصی را برعهده گرفته است که عملاً به دشمنان سوگند خورده همکاری صادقانه بین المللی و صلح پایدار سود می رساند. مسیری که او اعضای سازمان ملل را به پیمودن آن دعوت می کند، نه به امنیت بین المللی بیشتر، که به پیچیدگیها و مشکلات تازه بین المللی منتهی خواهد شد. این طرح فقط به سود سرمایه دارانی تمام خواهد شد که مشکلات جدید بین المللی نوید قراردادهای جنگی فراوانتر و منافع بیشتری را به آنان می دهد.
ما اینشتین را به عنوان دانشمندی برجسته و همچنین به عنوان انسانی نوع دوست که با تمام توش و توان خود برای اعتلای امر صلح تلاش می کند، سزاوار عالی ترین تکریمها می دانیم و به همین سبب است که وظیفه خود می شماریم با حداکثر صراحت و بدون پیرایه های سیاستمدارانه با او سخن گوییم.

پاسخی به دانشمندان شوروی

چهار تن از همکاران روسی من، طی نامه سرگشاده ای که در نشریه عصر جدید (6) به چاپ رسیده است، مرا مورد حمله ای خیرخواهانه قرار داده اند. از کوششی که به خرج داده اند و حتی بیشتر از آن جهت که نظرگاههای خود را چنین بی پیرایه و بی پرده بیان کرده اند، سپاسگزارم. در زمینه امور بشری، هوشمندانه رفتار کردن فقط هنگامی میسر است که بکوشیم تا اندیشه ها، انگیزشها، و نگرانیهای طرح مخالف خود را چنان دقیق و کامل درک کنیم که گویی از چشم او به دنیا می نگریم. همه افراد با حسن نیت باید بکوشند تا چنین تفاهم متقابلی را هر چه بیشتر متحقق سازند. با همین روحیه است که مایلم از همکاران روسی خود و از دیگر خوانندگان تقاضا کنم به پاسخ نامه یاد شده توجه فرمایند. این پاسخ مردی است که مضطربانه و مشتاقانه می کوشد تا راه حلی عملی بیابد، بی آنکه خود مدعی شناختن «حقیقت» یا «راه درست» باشد. اگر در اینجا نظرات خود را به شیوه ای قاطع و جزم گرایانه ابراز می دارم، فقط بدان علت است که پایبند وضوح و سادگی مطلبم.
به رغم آنکه نامه شما، به طور عمده، در جامه حمله بر کشورهای غیر سوسیالیستی، بویژه ایالات متحده امریکا، عرضه شده است، گمان من بر این است که در پشت این جبعه تعرض آمیز نوعی ذهنیت تدافعی نهفته است که در اصل چیزی نیست مگر میل به سوی انزواطلبی تقریباً نامحدود. درک علت این گریز به سوی انزواطلبی، با در نظر گرفتن رنجهایی که روسیه در طول سه دهه گذشته از دست کشورهای بیگانه کشیده است، چندان دشوار نیست: تهاجم های آلمان با کشتارهای طبق نقشه انبوه مردم غیرنظامی، مداخله نظامی خارجی در طول جنگ داخلی، تهمت زدنهای سیستماتیک مطبوعات غربی و پشتیبانی از هیتلر به عنوان حربه ای برای پیکار با روسیه. تمایل شما به انزواطلبی، هر چند موجه و قابل درک هم باشد، برای روسیه و همه دیگر کشورها بدون زیان و خطر نخواهد بود. در سطوری که خواهد آمد، این مطلب را بیشتر خواهم شکافت.
موضوع اصلی حمله شما به من، مربوط است به پشتیبانی من، از «حکومت جهانی». مایلم بحث درباره این مسئله مهم را به وقتی بگذارم که چند کلمه ای در خصوص تعارض بین سوسیالیسم و سرمایه داری گفته باشم، زیرا چنین می نماید که نگرش شما درباره معنا و اهمیت این تعارض بر سرتاسر نظریاتتان درباره مسائل بین المللی سایه افکنده است. هرگاه مسائل اجتماعی ـ اقتصادی را به طور عینی مورد بررسی قرار دهیم، حاصل چنین نخواهد بود: تکامل تکنولوژی به تمرکز فزاینده مکانیسم اقتصادی انجامیده است. باز هم همین تکامل تکنولوژی است که در تمام کشورهای صنعتی پیشرفته قدرت اقتصادی را در چنگ گروهی نسبتاً اندک متمرکز ساخته است. این جماعت، در کشورهای سرمایه داری، احتیاجی نمی بینند که برای اعمال خود به عامه مردم به طور کلی، حساب پس دهند. ولی در کشورهای سوسیالیستی باید حساب پس بدهند، چون در آنجا اینان نیز همانند آنهایی که قدرت سیاسی را اعمال می کنند، کارمندان کشوری به شمار می روند.
من با این نظر شما موافقم که اقتصاد سوسیالیستی مزایایی در بردارد که، هرگاه مدیریت امور، دست کم تا اندازه ای، در سطح استانداردهای مطلوب باشد، مضار آن را قطعاً جبران می کند. بدون شک، روزی فرا خواهد رسید که همه ملتها (البته اگر این ملتها هنوز وجود خارجی داشته باشند) نسبت به روسیه سپاسگزار خواهند شد که به رغم دشواریهای بی نهایت بزرگ، برای نخستین بار در تاریخ، امکان عملی برنامه ریزی اقتصادی را با اقداماتی قاطع به اثبات رسانده است. من همچنین بر این اعتقادم که نظام سرمایه داری پا، شاید بهتر باشد بگوییم، نظام «کسب و کار آزاد» (7) در آینده نشان خواهد داد که از حل مسئله بیکاری، که بر اثر پیشرفت تکنولوژی بیش از پیش مزمن خواهد شد، عاجز است، و در زمینه ایجاد موازنه سالم بین تولید و قدرت خرید مردم نیز توفیقی نخواهد یافت.
از سوی دیگر، نباید مرتکب این اشتباه شویم که گویا تمام مصیبتهای اجتماعی و سیاسی موجود، معلول نظام سرمایه داری است، و نفس برقراری سوسیالیسم قادر خواهد بود تا تمام بیماریهای اجتماعی و سیاسی بشر را درمان کند. ـ خطر چنین اعتقادی پیش از هر چیز در آن است که با تبدیل یک روش اجتماعی ممکن به نوعی کلیسا، که همه انسانهای خارج از قلمرو خود را خیانتکار یا شریر خواهد خواند، روحیه عدم تأهل متعصبانه را در تمامی پیروان «صدیق» خود تشویق خواهد کرد. همین که چنین مرحله ای فرا رسد، توانایی درک معتقدات و اعمال «ناصدیقان» بکلی محو و نابود می شود. یقین دارم که بخوبی می دانید در طول تاریخ باورهایی چنین خشک و انعطاف ناپذیر چه رنجهای نالازمی به انسانها تحمیل کرده است.
هرگونه حکومت، تا بدانجا که گرایش به استبداد را در عمق وجود خود می پروراند، فی نفسه شر است. با این وصف همه ما، به استثنای شمار اندکی از آنارشیستها و هرج و مرج طلبان، معتقدیم که جامعه متمدن بدون حکومت وجود نتواند داشت. در هر جامعه سالم، بین خواست مردم و خواست حکومت نوعی موازنه پویا وجود دارد که مانع فرو غلطیدن حکومت به ورطه استبداد می شود. روشن است که خطر این فساد در کشوری که دولت آن نه فقط بر نیروهای مسلح بلکه بر تمام مجاری و منابع آموزشی و اطلاعاتی و همچنین بر حیات اقتصادی یکایک شهروندان تسلط دارد، حادتر است. من این مطلب را صرفاً برای آن می گویم که نشان داده باشم سوسیالیسم را نمی توان در نفس خود راه حل تمام مسائل اجتماعی دانست. سوسیالیسم صرفاً چارچوبی است که در محدوده آن چنین راه حلی ممکن به نظر می رسد.
آنچه در نگرش کلی شما، بیش از همه مرا به شگفتی انداخت این بود که در حوزه اقتصادی، شما با شور و هیجان در برابر آنارشی و هرج و مرج به مخالفت می پردازید، اما در حوزه سیاست بین المللی با همان شور و هیجان به دفاع از آنارشی و هرج و مرج، یعنی حاکمیت نامحدود ملی، بر می خیزند.
پیشنهاد کاهش حاکمیت هر یک از دولتها، از نظر شما نوعی نقض حقوق طبیعی و، بنابراین، فی نفسه در خور نکوهش است. افزون بر این، شما در اثبات این امر می کوشید که در پس پیشنهاد کاهش حاکمیت دولتها، ایالات متحده امریکا قصد خود را برای استیلای اقتصادی بر بقیه جهان و استثمار آن بدون توسل به جنگ، پنهان می دارد. شما می کوشید تا این اتهام را، از طریق تحلیل هایی که به سبک خود از اقدامات امریکا پس از پایان جنگ اخیر به عمل می آورید، توجیه کنید. شما سعی بر آن دارید که نشان دهید مجمع عمومی سازمان ملل متحد چیزی نیست جز بازیچه ای در دست ایالات متحد و بنابراین، در دست سرمایه داران امریکایی.
چنین استدلالهایی در نظر من بیشتر به اسطوره پردازی می ماند و قانع کننده نیست. با این حال، همین نوع استدلال نشان دهنده آن است که چه بیگانگی عمیقی میان اندیشه ورزان دو کشور ما وجود دارد ـ بیگانگی عمیقی که حاصل جدایی متقابل ساختگی و اسفناک آنان است. اگر تبادل نظر آزادانه شخصی ممکن می بود و مورد تشویق و ترغیب قرار می گرفت، اندیشه ورزان به احتمال قوی بیش از هر کس دیگر می توانستند به ایجاد جو تفاهم متقابل بین دو ملت و مسائل آنها کمک کنند. چنین جوی شرط لازم برای هرگونه توسعه بارور همکاریهای سیاسی است. با این وصف، از آنجا که در حال حاضر هنوز گرفتار رسم پر زحمت «نامه های سرگشاده» هستیم، سعی خواهم کرد واکنش خود را نسبت به استدلالهای شما به اختصار بیان کنم.
هیچ کس در صدد نفی آن نیست که نفود اولیگارشی (8) اقتصادی بر تمام شاخه های زندگی عمومی ما بسیار توانمند است. با وجود این، درباره این نفوذ نباید مبالغه به خرج داد. فرانکلین دلنو روزولت (9)، به رغم مخالفت سرسختانه همین گروههای قدرتمند، به مقام ریاست جمهوری رسید و طی سه دوره پیاپی هم انتخابش تجدید شد؛ و امر در زمانی رخ داد که تصمیم گیریهایی با عواقب مهم و پردامنه در پیش بود.
و اما درباره سیاستهای دولت امریکا پس از جنگ جهانی دوم، من نه قادرم، نه صالحم و نه حتی خواستار آنکه در توجیه یا توضیح آنکه سخنی بر زبان بیاورم. با این حال، نمی توان منکر شد که پیشنهادهای دولت امریکا در زمینه سلاحهای اتمی، لااقل کوششی در جهت سازماندهی امنیت فوق ملی بود. این پیشنهادها اگر پذیرفتنی هم نبودند، ولی دست کم می توانستند به عنوان پایه مذاکرات برای حل واقعی مسائل امنیت بین المللی، مورد بررسی قرار گیرند. بواقع، این نگرش تا حدی منفی و تا حدی طفره آمیز دولت شوروی است که برای افراد با حسن نیت در این کشور (امریکا) استفاده مطلوب از نفوذ سیاسیشان را در راه مخالفت با «جنگ افروزان» تا بدین حد مشکل کرده است. در مورد نفوذ ایالات متحده امریکا بر مجمع عمومی سازمان ملل متحد، مایلم به استحضارتان برسانم که، به گمان من، این نفوذ نه فقط از قدرت اقتصادی و نظامی ایالات متحده بلکه از تلاشهای این کشور و سازمان ملل در جهت یافتن راه حلی راستین برای مسئله امنیت بین المللی نیز منشأ می گیرد.
در مورد حق بحث انگیز وتو، اعتقاد من بر این است که علت اصلی کوششهایی را که برای حذف یا بی اثر ساختن این حق به عمل می آید، باید کمتر در نیات خاص ایالات متحده امریکا و بیشتر در طرز سوء استفاده از این امتیاز جست وجو کرد.
اینک اجازه می خواهم که اندکی هم به این نظر شما بپردازم که گویا کل سیاست ایالات متحده امریکا در جهت تسلط اقتصادی بر دیگر ملتها و بهره کشی از آنها سیر می کند. درباره اهداف و نیات، با قطعیت سخن گفتن کاری پر مخاطره است. بنابراین، بهتر است عوامل عینی ذیربط را بررسی کنیم. ایالات متحده امریکا این خوشبختی را دارد که تمام فراورده های مهم صنعتی و غذایی را به مقدار کافی در خاک خود تولید می کند. این کشور تقریباً تمام موارد خام مهم را نیز در اختیار دارد، اما به سبب اعتقاد سرسختانه اش به «کسب و کار آزاد» قادر نیست قدرت خرید مردم را در سطح ظرفیت تولیدی کشور نگاه دارد. به همین دلایل، امریکا همواره با این خطر روبه رو است که میزان بیکاری در آن کشور به ابعاد تهدیدآمیزی برسد.
به علت چنین شرایطی است که ایالات متحده ناچار بر تجارت صادراتی خود تأکید می ورزد. کشور امریکا بدون صادرات قادر نیست دستگاه تولیدی خود را به طور کامل مورد استفاده قرار دهد. این وضع و حال، در صورتی که صادرات کشور با وارداتی به همان ارزش متوازن می شد، مسئله آفرین نبود و بهره کشی از دیگر کشورها اساساً در این امر تجلی می یافت که ارزش کار متبلور در واردات بسی افزونتر از ارزش کار متبلور در صادرات می بود.
با این همه، برای اجتناب از این امر هرگونه کوششی به کار برده می شود، زیرا تقریباً هر نوع واردات بخشی از دستگاههای تولیدی داخلی را از کار می اندازد.
به همین علت است که کشورهای خارجی قادر نیستند بهای اقلام صادراتی ایالات متحده امریکا را بپردازند، مگر آنکه در درازمدت، واردات امریکا از آن کشورها امکانات مالی لازم را برایشان فراهم آورد. این موضوع توضیح دهنده این مطلب است که چرا بخش مهمی از مجموع طلای دنیا به ایالات متحده امریکا آمده است. به طور کلی، از این طلا جز برای خرید کالاهای خارجی نمی توان استفاده کرد، کاری که به دلایل پیش گفته عملی نیست.
پس، این طلا در زیر مراقبت شدید و مضون از هرگونه دستبرد همانجا می ماند و به صورت یادگار پرارزشی از خردمندی دولت و علم اقتصاد در می آید! در هر حال، به دلایلی که هم اکنون بیان داشتم، برای من مشکل است که استثمار دنیا به وسیله ایالت متحده امریکا را خیلی جدی بگیرم.
با این همه، موقعیتی که هم اکنون به توصیفش پرداختم دارای یک جنبه سیاسی جدی هم هست. ایالات متحده امریکا، به دلایل پیشگفته، ناچار است بخشی از تولیدات خود را به کشورهای خارجی سرازیر کند. بهای این صادرات از محل وامهایی پرداخته می شود که ایالات متحده امریکا به کشورهای خارجی اعطا می کند. تصور اینکه بازپرداخت وامهای مذکور چگونه صورت خواهد گرفت، حقیقتاً مشکل است. بنابراین، در عمل باید این نوع وامها را همچون هدیه هایی تلقی کرد که در عرصه معارضات سیاسی احتمالاً به عنوان حربه های مؤثری مورد استفاده قرار خواهند گرفت. و من صادقانه می پذیرم که نظر به وضع و حال موجود و به سبب خصوصیات کلی موجودات انسانی، این امر خطری واقعی محسوب می گردد. با این حال، آیا حقیقت ندارد که ما، از نظر امور بین المللی، به حالتی افتاده ایم که در متن آن هرگونه اختراع زاییده اندیشه هایمان و هرگونه فراورده مادی خواه و ناخواه به صورت نوعی جنگ افزار و بنابراین، به صورت نوعی خطر برای بشریت در می آید؟
این پرسش ما را به موضوع بی نهایت مهمی سوق می دهد که تمام مسائل دیگر، در قیاس با آن، واقعاً ناچیز جلوه می کند. همه ما می دانیم که سیاست مبتنی بر قدرت، دیر یا زود لزوماً به جنگ منتهی می شود و جنگ، در اوضاع و احوال کنونی، صرفاً به معنای نابودی انبوه موجودات انسانی و فراورده های مادی است ـ نوعی نابودی که ابعاد آن بسیار بسیار وسیعتر از تمام ویرانیهایی خواهد بود که تاکنون در تاریخ روی داده است.
آیا ما واقعاً، به سبب هوسها و عادات و رسوم موروثی خود، محکوم بدان هستیم که یکدیگر را تا نفر آخر از صحنه گیتی محو کنیم و هیچ چیز را باقی نگذاریم که ارزش محفوظ ماندن داشته باشد؟ آیا حقیقت ندارد که تمام جر و بحثها و اختلاف نظرهایی که در نامه نگاریهای شگفت آور خود منعکس می کنیم، در قیاس با خطر عظیمی که همه ما را تهدید می کند، چیزی بیش از کوته بینی های بی معنا نیست؟ آیا نباید با تمام توان و امکانات خود بکوشم تا خطری را که بر زندگی همه کشورها به یکسان سایه انداخته است، برطرف سازیم؟
اگر در افکار و در اعمال خود همچنان به مفهوم حاکمیت نامحدود ملتها بچسبیم، عملاً پذیرفته ایم که هر کشوری حق دارد برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود به جنگ و خونریزی متوسل شود. در چنین شرایطی، هر یک از ملتها باید آماده رویارویی با موقعیتهای جنگی باشد و این به معنای آن خواهد بود که هر کشوری باید با تمام توش و توان خود بکوشد تا برتر از دیگران گردد. این هدف بتدریج بر سراسر زندگی اجتماعی و عمومی ما چیره خواهد شد، و خیلی پیش از آنکه فاجعه بر سرمان فرود آید، ذهن و روح جوانانمان را مسموم خواهد کرد. با تمام این احوال، تا زمانی که هنوز سرسوزنی تعقل آرام و عواطف انسانی در نهادمان باقی است، نباید به چنین انحرافهایی میدان بدهیم.
این تنها چیزی است که من به هنگام دفاع از فکر «حکومت جهانی» در ذهن خود دارم و برایم مهم نیست که دیگران به هنگام دفاع از همین هدف چه در سر دارند. من مدافع فکر حکومت جهانی هستم، چون برای زدودن خطر هولناکی، که بیش از هر زمان دیگری بشریت را تهدید می کند، راه عملی دیگری نمی شناسم. هدفی که مبتنی بر اجتناب از نابودی مطلق باشد باید تمام اهداف دیگر را تحت الشعاع قرار دهد.
اطمینان دارم که شما یقین دارید این نامه را با حداکثر جدیت و شرافتی که در بضاعت دارم به رشته تحریر درآورده ام؛ مطمئنم که ما نیز آن را با همین روحیه خواهید پذیرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1.زندگینامه های اجمالی: سرگئی واویلوف (Sergei Vavilov)، فیزیکدان متخصص در زمینه فلورسنس و رئیس فرهنگستان علوم اتحاد جماهیر شوروی. آ. ن ـ (A. N. Frum - , kin) فرومکین، شیمیدان متخصص در کولوئیدها، مدیر انستیتوی کولوئید ـ الکتروشیمی وابسته به فرهنگستان علوم در مسکو، آ. ف.یوفه (A. F. Joffe)، مشهور به سبب تحقیقاتش در زمینه رفتار کریستالها در زیر آب، و مدیر انستیتوی فیزیک ـ شیمی فرهنگستان لنینگراد. ن. ن. سمیونوف (N. N. Semyonov)، یکی از صاحبنظران در زمینه جنبشهای شیمیایی، و مدیر انستیتوی شیمی ـ فیزیک فرهنگستان مسکو.
2.Charles Spaak
3.Superstate
4.Bilbo
5."Little Assembly"
6.New Times
7.Free enterprise
8.Oligarchy
9.Franklin Delano Roosevelt

منبع: اینشتین آلبرت؛ (1387)، حاصل عمر: 44 مقاله و رساله از متفکری ممتاز، ناصر موفقیان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم1389.